دیگران را درک کنید..(طنز) یکی از دوستام تعریف میکرد : با اتوبوس از یه شهر دیگه داشتم میومدم ، یه بچه 6 ساله رو صندلی جلویی بغل مامانش یه شکلات کاکائویی رو هی میگرفت طرف من ، هی میکشید طرف خودش ، منم کرمم گرفت ایندفعه که بچه شکلاتو آورد یه گاز بزرگ زدم ، بچه یکم عصبانی شد ولی مامان باباش بهش یه شکلات دیگه دادن ، خیلی احساس شعف میکردم که همچین شیطنتی کردم ، یکم که گذشت دیدم تو شکمم داره یه اتفاقایی میوفته ، رفتم به راننده گفتم : آقا نگه دار من برم دستشویی ، خلاصه حل شد ، یه ربع نگذشته بود باز همون اتفاق افتاد ، دوباره رفتم دستشویی ، سومین بار مسافرا چپ چپ نگاه میکردن ، ایندفعه خیلی خودمو نگه داشتم دیدم نه انگار نمیشه ، رفتم پیش راننده ، راننده گفت برو بشین بینیم تو هم مارو مسخره کردی ، رفتم نشستم سر جام از مامان بچه پرسیدم ببخشید این شکلاته چی بود ، گفت این بچه یبوسته ، ما روی شکلاتا مسهل میمالیم میدیم بچه میخوره ، خلاصه خیلی تو مخمصه گیر کرده بودم خیلی به ذهنم فشار آوردم بالاخره به خانومه گفتم ببخشید بازم از این شکلاتا دارین ؟ گفت بله و یکی داد رفتم پیش راننده ، رفتم پیش راننده گفتم باید اینو بخورین ، الا و بلا که امکان نداره دستمو رد کنین ، خلاصه یه گاز خورد و من خوشحال اومدم سر جام نشستم ، ده دقیقه طول نکشید راننده ماشینو نگه داشت ، منم پیاده شدم و خوشحال از نبوغی که به خرج دادم ، یه ربع بعد باز ماشینو نگه داشت ، بعد منو صدا کرد جلو ، گفت : این چی بود دادی به خورد من ؟ گفتم : آقا دستم به دامنت منم همین مشکلو داشتم ، کار همین شکلاته بود ، شما درکم نمیکردین ، خلاصه راننده هر یه ربع نگه میداشت منو صدا میکرد میگفت : هی جووون ، بیا بریم . نتیجه اخلاقی : وقتی دیگران درکتون نمی کنند ، یه کاری کنید درکتون کنند .
نظرات شما عزیزان:
|
About
**به وبلاگ من خوش آمدید** ابر بارنده به دریا میگفت: من نبارم تو کجا دریایی؟ در دلش خنده کنان دریا گفت: ابر بارنده تو خودت از مایی..............
Archivesارديبهشت 1393آذر 1392 ارديبهشت 1392 فروردين 1392 بهمن 1391 دی 1391 خرداد 1391 AuthorsLinks
همین نزدیکی ها تبادل لینک هوشمند
فروشگاه عینک آفتابی
خبرنامه وب سایت:
آمار
وب سایت:
|